فقط خواستم ی سلام عرض کنم بگم حالتون چطوره؟
شروعی دوباره
برای من داستان تمام شد
من نه از تو بدم خواهم آمد نه دیگر دوستت خواهم داشت دیگر توهم میشوی موضوع بی اهمیت زندگی من
فقط میدانم یک حسرت تا همیشه خواهی داشت و در آینده به آن خواهی رسید
...
من ژولیت هستم
بیست و سه ساله
یک بار طعم عشق را چشیده ام
مزه تلخ قهوه سیاه می داد
تپش قلبم را تند کرد
بدن زنده ام را دیوانه
حواسم را به هم ریخت و رفت
من ژولیت هستم
ایستاده در مهتابی
با حسی از تعلیق
ضجه می زنم که بازگرد
ندا در می دهم که بازگرد
لب هایم را می گزم
خونشان را در می آورم
و او باز نگشته است
من ژولیت هستم
هزار ساله
و هنوز زنده ام
هالینا پوشویاتوسکا.
از دست من میری از دست تو میرم
تو زنده میمونی،منم که میمیرم
تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت
برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت
گاهی وقتا از سر دلتنگی
یه چیزایی براش می نویسم...
بعدش با خودم فکر میکنم نوشتن چه فایده داره
وقتی اونها رو نمی خونه
آخرشم ، همه رو پاک می کنم
و هیچکدوم رو براش نمی فرستم...!
با اینکه اون هیچکدوم از حرف هام رو نخونده
اما من تموم حرف هام رو گفتم...!
-مورات هان مونگان