گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!
گناه-عشق-خدا

گناه-عشق-خدا

از فرش تا عرش چقدر فاصله است؟!

از یه جایی به بعد....

از یک جایی به بعد دیگه نه
دست و پا می زنی
نه بال بال میزنی
... نه دل دل میکنی
نه داد و بیداد میکنی
نه گریه میکنی
نه مشتتو میکوبی تو دیوار
نه سرتو میزنی به دیوار
...
از یه جایی به بعد فقط سکوت میکنی

شد خزان گلشن آشنایی بازم آتش به جان زد جدایی!

خدایا داره دلم میترکه.... صبح ها که از خواب پا میشم با کلی دلتنگی و سنگینیه کلی حرف خاطره بلند میشم..! دو روز نگذشه اما  حالا فهمیدم معنی کمر یه مرد که میشکنه یعنی چی!

 چقدر زحمت کشیدم...چقدر کوچیک شدم ,...آخرش تا یه کم داشت داستان منم خوب میشد و میخاستم خبر خوشحالی(البته از نظر من ) بدم همه چیرو نابود کرد...........

وای خدا   حتی جواب منو هم نمیده......تو همونی که میشناختم!

وقتی استرس شدید میگیرم دلم درد میگیره و الان بدجور درد میکنه

یعنی چی شده آخه!؟ ...هزار یک فکر به ذهنم میاد و میره....از یه طرف آرزوم اینه که بعضی هاشون نباشه و دلمو گرم میکنم حتما چیزی بوده و به خاطر خودم  اینکارو کرده...اما مغز آدم یه چیز دیگه میگه!

الان فقط خودمو میتونم ببینم و کاری که باهام کرد.کلی رویا تو ذهنم بود که همشون نابود شدن.چقدر تحمل میکنم خدا میدونه!

برای خودم تو ذهنم به بدی هایی که داشت فکر میکنم و به خودم میگم شاید دلم آروم بگیره که کامل نبود به من نمیخورد حتما, آخه هیچوقت اصلا بهشون فکر نمیکردم!هر وقت میدیدمش بااینکه بعضی موقع ها عصبانی بودم و سرم پایین بود و فقط راه میرفتیم ولی یواشکی فقط نگاش میکردم و خودش نمیدونست ,هواسم همش به خودش بود نه حرفاش !پس چطور میتونم یادم بیاد بدی هاش چی بود آخه؟!  آخ که معنی آرامش اتاق تاریک رو الان میفهمم...

میدونم اهل تلافی نیستم با اینکه میتونم....دوست دارم نفرینش کنم ولی آخه مگه میتونم ..!

مثل بچه ها تو یه مسیج بهش گفتم امیدوارم جوابتو از خدات بگیری ولی چی بگم دلم نمیاد من مثل تو نیستم به چند دقیقه طول نکشید که از مسیجی که زدم پشیمون شدم.آخه خیلی دلم گرفته بود..اشکم داشت درمیومد...

میگم نکنه خدایی نکرده مریضی خواهرشو گرفته! حالا اینجوری میکنه!

خدا نکنه...

شاید یکی خیلی بهتر از منو دیده! البته اگه اینم باشه حق میدم بهش چون خودم میدونم که چه خبره ...ولی دله دیگه طاقت نمیاره

رفیقم میگفت سراغ بچه پولدارو نرو اینا از محبت دوست داشتن چیزی سرشون نمیشه !آخرش تنها میمونی...خب من که نمیدونستم وضعش اینه!ولی بدجور تجربه ایی یاد گرفتم

از کارایی و کمکهایی که بهش کردم اصلا پشیمون نیستم البته خیلی هاشم خودش نمیدونه!ولی یادشون که میوفتم دلم میگیره

دیگه عاشق شدن و دوست داشتن  از من گذشت فقط موندم  حالا چکار کنم با اون همه خاطره و فکر که داره هر ثانیه عذابم میده

با من بد کردی ,گناه کردی

خدا طاقت ندارم آخه دیگه چقدر...! دلم به این خوش بود که اینم عاقبتش

بدبختی کسیو ندارم باهاش بتونم  درد دل کنمو غم غصه هامو بهش بگم فقط خداس که میترسم سرش شلوغ باشه, مزاحم باشم و گوش نده به حرفم! فقط همین اینترنت و وبلاگ برام مونده پس همین جا میگم 

بازم چاره ایی ندارم فقط میتونم بگم سخته ولی این هم میگذره

 


شد خزان گلشن آشنایی      بازم آتش به جان زد جدایی


عمر من ای گل طی شد بهر تو      وز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی


با تو وفا کردم، تا به تنم جان بود       عشق و وفا داری، با تو چه دارد سود

 

آفت خرمن مهر و وفایی       نو گل گلشن جور و جفایی

 

از دل سنگت آه


دلم از غم خونین است    روش بختم این است


از جام غم مستم      دشمن می پرستم


تا هستم


تو مست از می به چمن   چون گل خندان     از مستی بر گریه من


با دگران در گلشن نوشی می       من ز فراغت ناله کنم تا کی؟


تو و می چون لاله کشیدن‌ها      من و چون گل جامه دریدن‌ها  

 

     به رقیبان خاری دیدن‌ها


دلم از غم خون کردی      چه بگویم چون کردی


دردم افزون کردی


برو ای از مهر و وفا عاری   برو ای عاری ز وفاداری

 

که شکستی چون زلفت عهد مرا


دریغ و درد از عمرم        که در وفایت شد طی


ستم به یاران تا چند        جفا به عاشق تا کی


نمی‌کنی ای گل یک دم یادم        که همچو اشک از چشمت افتادم


آه از دل تو


گر چه ز محنت خوارم کردی      با غم و حسرت یارم کردی

 

مهر تو دارم باز


بکن ای گل با من     هر چه توانی ناز


کز عشقت می‌سوزم باز

رفیق !

گـور باباے اونـایـے که وَقتــے خوشــטּ ، میس-کالـ ـشــونیم !...

وَقتــے تنهـــآ میشـَـטּ ، رفیـــــــق فــآبشونیــمـ

سلام خدا

سلام خدا


نمیدونم خوشحال باشم یا ناراحت...به خداوندی خودت میدونی دلم گرفته اونم خیلی..! بابا مامانم سنی ازشون گذشته حالا دارم تنهاشون میزارم..وقتی بابام میخاد پاشه راه بره و مجبور دستش رو به دیوار بگیره دلم هوری میریزه....

خدا هر چی میخاد بشه ...میدونی ما کسی رو نداریم جز خودت,ناراحت باشیم به تو گیر میدیم و خوشحال هم باشیم بازم با خودت تقسیم میکنیم...خدا خودت هواشونو داشته باش  ....

خودت میدونی دارم میرم یه جایه دور ...ازت سربلندی میخام خدایا و اینکه با یه وضع خوب زود پیش هم جمع بشیم

الهی آمین

دلم ....

 دلم برات تنگ شده ....همین

 سکوتم بی دلیل نیست...تو شاید ندونی , ولی...!!!


انـگــار

زنـدگــی انـگــار


تـمـــــــــــام صـبــرش را بـخـشـیـده اسـت بـه مـن!


هـرچــه مـن صـبـــــــــــــوری میکـنـم او بــا بـی صـبـریِ تـمــام


هـــــــــول میزنــد بـــرای ضـربــه بـعــد...!


کـمــــــــــــی خـسـتــگـی در کــن، لـعـنـتـــی...


خـیــالـت راحـتـــــــــــــــــــ!....


خـسـتـگــیِ مــن بـه ایـن زودی هــا دَر نـمـی شــــــــــــــود.

کاش میشد , اما نمیشه

وقتی دل یه آبانی میشکنه چیزی بهت نمیگه سکوت میکنه ... بعد خم میشه تیکه های شکسته ی دلش رو جمع میکنه و با حوصله به هم میچسبونتشون به همین سادگی ولی باور کن دیگه اون آدم اولی نمیشه.......


کاش میشد قبل اینکه درباره من حرفی بزنی با کفش های من راه میرفتی و دلیل لنگیدنم را میفهمیدی..!


به یکباره شکستم...

خدایا امروز شکستم......

من که صدات میکردم من که ازت تمنا کردم ...

خواهش کردم...

چرا خدایا چرا ؟؟؟!!! مگه صدام بلند نبود که بهت برسه ! مگه منم جزو بنده هات نیستم ؟؟

حالا چه کار کنم.........امیدم,ناامید شد....



دلم شده دیوونه ,  خدا خودش میدونه

پنجره ها با فریاد , میگن کی باز میخونه؟!


خیلی ممنون , واسه هرچی که آوردی به سرم         خیلی ممنون , ولی من هیچ وقت ازت نمیگذرم



به سلامتی کسی که دیگه بهش زنگ نمیزنیم اما اگه بفهمیم خطش خاموشه دق می کنیم!

آدمیست دیگر , فراموش میکند

گله ندارم...همه عادت کردیم

آدمیست دیگر , فراموش میکند چیزاهایی را که نباید فراموش کند...! حال چه خاطره باشد چه محبت ها...

و انتظاراتی که نباید داشته باشیم...! اما آخر انسانم فرشته که نیستم این دل لامصب هر روز به مغزم ناسزا میگوید...

البته بینوا حق دارد انتظاراتش در حد کمی بودنت بود و یک لقمه نان و پنیر خوردن دو نفره ...من با همه ی کمبودهایم همین هستم , وابسته نیستم اما پر از احساسم...وای که چه حرفها شنیدم و چه حرفهایی که دوست داشتم نه!!!همیشه سعی کردم نگذارم بفهمن چه به من گذراندن! همیشه خندیدم...

سعی میکنم فراموش کنم... خوبی این قصه اینست که هر چه جلوتر میرود بهتر انتهای داستان را حدس میزنم...

این ها تجربه های من خواهند بود.


..از این به بعد سعی میکنم سکوت کنم...پاهایم خسته هستند از بس تنها راه رفتند زبانم دیگر نای توجیه ندارد ,ذهنم همواره گله میکند ولی دلم نمیگذارد!!! فقط میپذیرد سکوت کند


ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ٬ ﺁﺩﻣﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺷﺒﯿﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﯾﺸﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ...اینها ادعا ندارند